سکه های شکلاتی

نوشته های خودم

سکه های شکلاتی

نوشته های خودم

سکه های شکلاتی

در این وبلاگ نوشته های خودم را قرار میدهم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ خرداد ۹۴، ۱۲:۳۵ - نسیم.خ
    عالی
  • ۱۵ خرداد ۹۴، ۱۳:۴۷ - نسیم.خ
    ziba boood

زندگی و مرگ یک بادکنک

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ب.ظ

بادکنک سپید روحش خالی شده بود ، داشت نفس های آخر را میکشید ، کوچک شده بود و پیر...
بادکنک قرمزی را نظاره کرد که زیر آفتاب به یکباره ترکید و صدایش تا فرسنگ ها دورتر شنیده شد و تمام انسانهای اطراف را از
وجود خویش آگاه نمود.
آرزو میکرد جای او باشد و زیر نور آفتاب به یکباره جان دهد و با جان دادنش هزاران نفر را از زندگی و مرگ خویش آگاه سازد ، جای اینکه در سایه ای سرد و سیاه آرام آرام جان دهد...
تا اینکه پسربچه ای آمد ، گره اش را باز نمود و در آن دمید و او بزرگ و بزرگتر شد ، جوان گشت و زندگی دوباره ای یافت...
پسربچه هنگامی که بازیش با او تمام شد زیر آفتابش گذاشت و به آرزویش رساند
صدایی تا فرسنگها دورتر شنیده شد
و این لحظه ی کوتاه
تمام زندگی و مرگ آن بادکنک بود...

از کتاب سیرت یک دیوانه

  • mohammadbagher ahmadi

نظرات  (۹)

یا رب مکن از لطف پریشان ما را / هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم / محتاج بغیر خود مگردان ما را . . .
هم چون هوایی که تنفس میکنیم ،
عشق خدا هم در اطراف ما در حال گردش است ...

با لمس هر آنچه روی زمین است ،
خدا را احساس میکنم ...

در زیبایی دانه های برف که آرام بر زمین فرود می آید ،
می توان عمق خلاقیت دستان خدا را دید ...

پیش از هر چیز بر دانش خدا اعتماد کن ،
تا عظیم ترین ثروت جهان یعنی "خوشبختی" را به دست آوری ...

پروردگار سوگند به حمایت از ما خورده ،
پس در هر درد و رنج "پـنـاهـگـاهِ" ماست ...

مسافر پرواز رمضان!

با نام خدا، پروازت بی خطر و توشه ات فراوان باشد

سهم سوغات من هم دعای شبهای قدر تو.

حلول ماه خدا و بهار قرآن مبارک باد

اگر دریای دل آبی ست                                           تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست                                               تویی معنای دنیایش


***


تو یعنی یک شقایق را                                          به یک پروانه بخشیدن
تویعنی از سحر تا شب                                         به زیبایی درخشیدن


***


تویعنی یک کبوتر را                                            زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را                                             به آرامی صدا کردن

پاسخ:
مرسی
خیلی زیبا بود میلاد جان !
سلام دوست گلم با افتخارلینکی
پاسخ:
خواهش میکنم باعث افتخاره
بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم

بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به هدر رفته‌ام ای دوست ناراضی‌ام،

اما گله‌ای از تو ندارم در سینه‌ام

آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

از غربتم این قدر بگویم که پس از تو حتی

ننشسته‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان حوصله کن

می‌رسد آن روز روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت یک بار

به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فروخورده، مرا مرد نگهدار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم

"فاضل نظری"

پاسخ:
خیلی زیبا بود میلاد جان
عالی بود. پیجت خیلی قشنگه عزیزم.
پاسخ:
مرسی عزیزم
داستان زیبایی بود :)
پاسخ:
سپاس :)
  • میلاد فدوی
  • زیبا مطلبی است.
    مرسی از بازدیدت
    پاسخ:
    مرسی میلاد عزیز

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی