سکه های شکلاتی

نوشته های خودم

سکه های شکلاتی

نوشته های خودم

سکه های شکلاتی

در این وبلاگ نوشته های خودم را قرار میدهم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ خرداد ۹۴، ۱۲:۳۵ - نسیم.خ
    عالی
  • ۱۵ خرداد ۹۴، ۱۳:۴۷ - نسیم.خ
    ziba boood

پرده ی نقالی

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ

بومرنگی که انگار از زمانی دور بازگشته بود از مقابل پنجره ای گذر میکرد، بادکنکی در آسمان سرگردان بود و به دنبال منشاء حیات خویش میگشت، درون خانه، پسر پانزده ساله ای کنار بوم و قلم و آبرنگش در اتاقش مشغول کشیدن یک نقاشی بود، او هر روز مینشست و یک برگه ی سفید برمیداشت و نوک مداد کنته اش را روی زمین میسایید تا به قدر کفایت کند شود، سپس چشمانش را میبست و مداد را روی کاغذ میگذاشت و هیچ حرکتی نمیکرد، ساعتها بی حرکت مینشست تا جریان هوا یا لرزش خفیف کف آپارتمان دستش را حرکت دهد، به یکباره بعد از چند سال تلاش بی ثمر در جهت کشیدن تصویری واضح از این طریق، روی کاغذ، تصویر زنی زیبا کشیده شد، با خود اندیشید نکند خدا هم اینگونه جهان را آفریده باشد ؟!
بدون شک نیروی نهفته ای محرک مداد من در آفریدن این پرتره بوده، پس بهتر است هر چه در توان دارم به کار گیرم تا تمام انرژی موجود در این اثر را جذب نمایم پیش از آنکه تمام شود!
پنجه های خود را به سمت پرتره ی زن برد به صورتی که با کاغذ تماس نداشته باشند، آن ها را حرکت داد و با خواندن اورادی بی معنی سعی در جذب نیروی نهفته نمود، هنگامی که اطمینان حاصل کرد که نیروی نهفته در اثر تماما جذب پنجه هایش شده است، انگشتانش را به سمت چهره ی خویش برد و به پلکهای خود کشید، به سمت آینه رفت و احساس کرد صورتش زیبا تر از قبل گشته و متوجه شباهتی بین خود و زن مسحور کننده ی درون تصویر شد!
با خود گفت: چقدر زیبا...
در این افکار بود که صدای آواز زنی نقال درون اتاقش پیچیده شد و این برای اولین بار بود که این نواهای حماسی را با صدای یک زن میشنید، او با حالتی متعجب از جا برخاست، به طرف پنجره دوید، کمی پرده را کنار زد و او را دید که شباهت عجیبی با آنچه روی کاغذ کشیده شده بود داشت، زن چهره ای بی نهایت زیبا داشت و در پارک جلوی آپارتمان بساط نقالی اش را پهن کرده بود، پسرک مخفیانه از گوشه ی پرده او را دید زد و در حالی که شهوت نسبت به زن او را در بر گرفته بود نوک سینه های خود را با انگشتانش مالید، ناگاه صدایی پژواک مانند، انگار از عدم، در گوشش پیچید که میگفت: دزیره زن زیبایی بود...!
هنگامی که این صدا را شنید نوک سینه هایش را رها کرد، پشتش مورمور شد و تنش لرزید، این نام یک نمایش انگلیسی بود، لیکن او تا به حال این کلمه را در زندگی خویش نشنیده بود!
با خود گفت: نام زیبایی است، در زندگی مشترکمان حتما او را به این نام صدا خواهم کرد!
جمعیتی از خانم های محله اطراف زن جمع شده بودند، بعضی روی صندلی های پارک نشسته و برخی روی زمین، همه به حرکات دستان او خیره شده و آواز حماسی اش را گوش میدادند، زن از چگونگی فریب دادن رستم توسط تهمینه میگفت، از فریب دادن سهراب توسط گردآفرید، از داستان بیژن و منیژه میگفت و زنانی که اطراف او جمع شده بودند گویی که اولین بار این داستان ها را می شنیدند، با اشتیاق به آواز او گوش می سپردند، پرده های نقالی او پر بود از نقش زنانی با لباس رزم که هیچ شمشیری بر کمر نبسته بودند و گرزی در دست نداشتند، لیکن مردانی پهلوان با عضلاتی پولادین، شمشیر و گرز در برابر آنان از کف داده و با چهره هایی که آثار شکست در آنها موج میزد روی پرده ی نقالی به تصویر کشیده شده بودند، تا اینکه صدای پاهایی مردانه از دوردست شنیده شد، مردانی که از قهوه خانه ی نزدیک پارک می آمدند، جایی که بساط نقالی دیگری برپا بود، روی پرده ی قهوه خانه ی ایشان نقش رستم بود و سهراب، نقش رستم بود و اسبش، سهراب تنها بود بدون گردآفرید، اثری از تهمینه دیده نمیشد، گویی که رستم سهراب را خود در شکم خویش پرورانده باشد...حتی بیژن هم بی زن مانده بود!
مردانی که نزدیک میشدند برای اشاره به همسران یکدیگر واژه ی منزل را به کار می بردند، به طور مثال هنگامی که میخواستند بپرسند: آیا سرماخوردگی همسرتان برطرف شده ؟ آن را اینگونه میپرسیدند: کسالت منزل برطرف شد ؟
گویی که زن باید آن اندازه در منزل بماند تا خود تبدیل به یکی از وسایل آن شود!
 پسرک از لابلای پرده مشاهده نمود که مردان محله با چوب و چماق به سمت جمعیت همسرانشان حمله ور شده و هر کدام دست یا گیس زنی را گرفته و به طرفی می کشیدند، هنگامی که جمعیت از اطراف زن متفرق شدند و سکوت تمام فضای پارک را در بر گرفت، او تا پایان روز کنار پرده اش چهارزانو نشست و به پنجره ی روبرویش نگاه کرد.
از پشت پرده ی اتاق خواب، پسرک به آن چشمان زیبا تا صبح خیره ماند لیکن از شرم نگاه روبرویش دیگر کار ظهر خود را تکرار ننمود، هنگامی که مردان محله از پیش و از درون منزل به قهوه خانه رفتند، زن نقال بلند شد، چوب نقالی اش را برداشت و سه بار به زمین زد و باز آوازی در ستایش تهمینه و گردآفرید سر داد، زنان بار دیگر گرد او جمع شدند و به آواز حماسی اش گوش سپردند:
زنى بود برسان گردى سوار
همیشه بجنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گرد آفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
پسرک مخفیانه از لابلای پرده ی اتاق، زن را مشاهده نمود و به آوازش گوش سپرد، جمعیت زمان را حس نمیکردند، غروب شده بود و پسرک بار دیگر صدای پای مردان را از دور شنید که مدام بلند و بلندتر میشد، اینبار محکم تر از روز قبل...
 مردان محله که از قهوه خانه می آمدند، با خشونتی بیشتر به همسران خود حمله بردند، تمام پرده های نقالی را از دار پایین آوردند و آنها را جلوی چشمان زن به آتش کشیدند، طنابی را بر دار پرده ی نقالی گره زده و سر زن نقال را بالای آن بردند، پسرک از لابلای پرده ی اتاق در حالیکه اشک در میان دو پلکهایش حلقه زده بود به چشمان زن که از شدت فشار طناب بر گردنش سرخ شده بود نگاه میکرد، نگاه او نیز به چشمان پسرک خیره شده بود، پسرک نگاه از نگاه زن برداشته و متوجه انگشت کبود رنگی شد که چوب نقالی را نشان میداد...
ناگاه این صدای پژواک مانند دوباره در سرش پیچید: دزیره زن زیبایی بود...!
سر خویش را بالا آورد و لبهای زن را نگاه کرد، سیاه و کبود شده بودند...
هنگامی که جمعیت حاضر در پارک به خانه هایشان باز گشتند و سکوت تمام فضای اطراف را در بر گرفت، پسرک پرده ی اتاقش را از چوب پرده بیرون آورد و با بوم و آبرنگ و قلم به سمت چوب نقالی رفت، طناب دار را از دار باز نمود، پرده ی اتاقش را روی آن برپا کرد و با قلمی آغشته به رنگ، تصویری از تهمینه و گردآفرید را بر پرده نقاشی نمود، تمام چهره ها شبیه به صورت زن نقال شده بودند، او بعد از اتمام کار چوب نقالی را برداشت و سه بار به زمین زد...
 به پنجره ها چشم دوخت، پرده ها به اندازه ی یک نگاه کنار رفته بودند.

از کتاب سیرت یک دیوانه

  • mohammadbagher ahmadi

نظرات  (۱)

  • میلاد فدوی
  • با اجازت کپی و در سایت نمایش داده شد
    پاسخ:
    ممنونم میلاد جان

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی