کفشهای فرشته
فرشته ی کوچولوی من!
واقعه ای تلخ در زندگیم اتفاق افتاده که هیچوقت برام کهنه نمیشه، یکبار شاعری روی کاغذ نوشت: این نیز بگذرد...
ولی این نمیگذرد...
اگر میگذشت بعد از این همه سال نمیگفتم: این!
میگفتم: آن!
چند وقت پیش با پای برهنه و زخمی کنار در ورودی مترو نشسته بودی و من اومدم طرفت و هزار تومان صدقه سری به تو دادم،
تو گفتی: عمو صورتت رو بیار نزدیک!
و من فکر کردم که میخوای بابت دادن اون پول صورتم رو بوس کنی، ولی در گوشم چیزی گفتی که من رو منقلب کرد...
تو گفتی: عمو سی و پنج هزار تومن پول داری تا من برای خودم کفش بخرم؟
و من با حالی آشفته، شونه هام رو بالا انداختم و گفتم: ندارم!
فرشته ی کوچولو!
من رو ببخش!
من بهت دروغ گفتم!
من دقیقا سی و پنج هزار تومان پول در جیب خودم داشتم!
و از اینکه تو همین مقدار پول رو که در جیبم بود از من تقاضا کردی حالم دگرگون شد و تمام بدنم لرزید!
تو از کجا میدونستی که تمام پولی که اون روز همراه داشتم سی و پنج هزار تومان بود؟
فرشته ی کوچولو!
شاید اون کفشی که پشت ویترین مغازه دیده بودی قیمتش به اندازه ی تمام دارایی من در اون روز بود...
شاید رنگش صورتی بود...
شاید هم قرمز!
احتمالا رنگش قرمز بوده، چون دختر بچه هایی به سن تو کفشهای قرمز رو بیشتر میپسندن!
فرشته ی کوچولو!
من اون پول رو برای خرید کفش در جیبم گذاشته بودم!
کفشی برای پای فرشته ی کوچک دیگری که در راه بود...
اگر کفشی نو بهت هدیه میدادم، آرزو میکردم هیچوقت کهنه نشه!
یا اینکه تو مجبور نباشی اینقدر راه بری...
کاش کفشی بود برای پای بچه هایی مثل تو که هیچوقت کهنه نمیشد...
کاش بچه هایی مثل تو مجبور نبودن اینقدر راه برن تا کفشهاشون خیلی زود کهنه بشه...
کاش بعضی از بچه ها مجبور نبودن اونقدر روی یک صندلی چرخدار بنشینند که کفشهاشون همیشه نو بمونه و هیچوقت کهنه نشه...
فرشته ی کوچولو!
من اون روز بهت دروغ گفتم...
من درست سی و پنج هزار تومان پول در جیب داشتم...
من درست سی و پنج هزار تومان پول بابت خرید اون کفشها به فروشنده پرداخت کردم...
همون مقداری که تو از من خواسته بودی برای خرید یک کفش واسه پاهای برهنه و زخمی ات...
من میدونم که تو به دروغم پی بردی و من رو نفرین کردی...
چون هیچوقت کفشی که برای فرشته ی کوچولوی خودم از فروشگاه سیسمونی خریدم به پاهاش نرفت...
هیچوقت پاهای دختر من اندازه ی کفشهایی که براش خریده بودم نشد...
اون در رحم مادرش مرد...
ولی کفشهاش هنوز هست...
اگر روزی این نامه رو خوندی به این آدرس بیا تا این کفشها رو بهت هدیه کنم...
خوبی این کفشها اینه که هیچوقت کهنه نمیشن...
چون تو هیچوقت نمیتونی اونها رو بپوشی...
- ۹۴/۰۳/۰۱